به نام خدا
امروز باید برای کارای مدارک می رفتم به آموزشگاه رانندگی ساعت 7 صبح که رسیدم گفتن امروز امتحان آزمون آیین نامه ی اصلیه منم که نمیدونستم امتحان هست اصلا نخونده بودم .
همینطوری مظلومانه نشستم یه جایی اینور اونورو نگاه میکردم که یه بنده خدایی کتاب به دست اومد نشست پیشم داشت میخوند منم با چشمم از رو اون می خوندم که متوجهم شد و گفت بفرمایین بخونین منم از خدا خواسته کتابو گرفتم ازش خوندم حدود یه ساعت خوندم البته یه بار دوهفته پیش اون کتابو خونده بودم ولی کلا فراموش کرده بودم . تا اینکه امتحان رو ازمون گرفتن و اول نتیجه ی اون آقایی که کتابشو در اختیارم گذاشته بود رو خوندن که قبول نشد ولی نتیجه ی منو که خوندن دلم یه جوری شد اخه من قبول شدم . احساس میکنم خودخواهی کردم و از خوبی این بنده خدا سواستفاده کردم شابد در مدت یه ساعتی که من میخوندم تو دل خودش از من ناراحت بود. امیدوارم منو ببخشه.
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: داستان جالب,