به نام خدا
ساعت 11 صبح:
اخ که چقدر دلم میخواد با خودم تنها باشم فقط خودم باشم و خودمو خودم
بدجور خاطر خواه یه نفر شدم بهش ابراز علاقه هم کردم ولی با خنده جوابم رو داده و گفته نه ولی من که دست بردا نیستم دو ساعت دیگه میاد اینجا به یه کلاس.
الان من تو همون کلاس هستم. جلسه ی پیش نیومده بود میخوام این موضوع رو بهونه کنم و برم باهاش صحبت کنم ککمی از خودش بپرسم نمیدونم واکنشش چی خواهد بود و چطوری میخواد برخورد کنه خیلی استرس دارم. مدام دارم حرفایی رو که میخوام بهش بگم رو مررور می کنم کاش برخورد بدی نکنه کاش نامه ای رو که میخوام بهش بدم رو قبول کنه متتن نامم زیاد خوب نیست ولی خب همینه دیگه چیکارش کنم بهتر از این نیست خدا کنه قبول کنه خدا کنه ردم نکنه..
خانوم آمد و در جاش مستقر شد نیم ساعت از کلاس گذشت نمیدونم من چم شد پا شدم از کلاس زدم بیرون و همه نقشه هام برآب شد به همین سادگی.
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: عشق,